احساس

تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

احساس

تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

احساس

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ...

آخرین مطالب

   خیلی خستم... بریدم...

واقعاً این دنیا کی قراره تموم بشه

اصلا دوست ندارم یه دنیای دیگه‌ای هم باشه، دلم می‌خواد بخوابم و برای همیشه عدم بشم. واقعاً تحمل همین دنیا رو هم ندارم چه برسه به یه دنیای دیگه. امیدوارم قصه‌ی یه دنیای دیگه دروغ باشه یا اگرم هست مفت ِ چنگ ِ اونا که دنبال ِ یه دنیای دیگه هم هستن. من یکی واقعاً نمی‌کشم. 

اگه خدا هست چرا دست رو‌ دست گذاشته و این همه خون و خونریزی‌ رو می‌بینه و کاری نمی‌کنه؟ اگه داستان خدا و شیطان و رانده شدنش بعد کلی عبادت در خونه‌ی خدا راست هست، پس خب کاملا با شیطان بوده، چون انسان دنبال خون و خونریزی هست. تو فطرت همه این تمایل به خون و خونریزی و ظلم هست که اگه نبود دنیا باید همون بهشت می‌بود. هر چی که بیشتر فکر می‌کنم بیشتر به این می‌رسم که خدا ساخته‌ی ذهن بشر هست.

الهی و ربی من لی غیرک ...
۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دنیا انگار نمی‌خواد تموم شه

فقط کمر بسته که تمومت کنه...

 

 

الهی و ربی من لی غیرک ...
۲۶ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

...

بارون می‌بارید...

اطلاعیه‌اش رو خیلی اتفاقی دیدم٬ کلی خوشحال شدم که بعدِ سه سال٬ امسال می‌تونم برم.

برف بارید...

دلم کلی ذوق کرد بابت هر دوش...

اسم نوشتم...

تردید کردم تو رفتن...

و بعد اسم دو کوهه و قرص شدن دلم واسه راهی شدن...

آخه خیلی وقت بود دلم می‌خواست برم دو کوهه... شاید از وقتی که شنیده بودم خیلی از شهدا قبل اعزام شدن به مناطق٬ یه محل اسکانشون اونجا بوده... اونجا کلی با خدا حرف زدن٬ درد و‌ دل کردن... دلم می‌خواست منم تجربه کنم... نفس کشیدن تو دو کوهه٬ تو جایی که کلی آدمای خوب نفس کشیده بودن٬ یکی از بهترین حس های دنیا بود برام... کاش می‌شد موند و برنگشت... غروبِ دو کوهه٬ گردان تخریب٬ حسینه‌اش... وقتی راوی داشت برامون حرف می‌زد٬ زل زده بودم به یه گوشه‌ی حسینه٬ که ممکن بود یه شهیدی تو اون روزا٬ یه گوشش نشسته باشه و با خداش درد و دل کرده باشه... دل کندن از دوکوهه برای منی که اسم دوکوهه تو رفتن٬ مطمئنم کرده بود٬ خیلی سخت بود.

حرفام زیاده٬ منتظر فرصت بودم برا نوشتن٬ ثبت کردن. تو سفر هم یه چیزایی نوشتم.

سرماخوردگی بعدِ سفرمم دوست داشتم.

یادش به خیر اولین باری که رفته بودم٬ برام اینطوری نبود٬ می‌گفتم خاکِ دیگه٬ چه فرقی داره. رفتم چون گفته بودن حرم حضرت معصومه می‌برن و... اما وقتی رفتم٬ وقتی برای اولین سفر٬ طلاییه٬ بد برام دلبری کرد و....

بعدش چند سالی نشد که برم... وقتی کتاب زندگی شهید همت و خوندم و رفتم طلاییه٬ حس می‌کردم صدای بچه‌ها رو می‌شنوم. خاطراتی که خونده بودم انگار تو ذهنم٬ تو طلاییه٬ جون گرفته بود... شاید خیلی‌ها فکر کنن٬ این حرفا چرت و پرته٬ کاری ندارم به این حرفا... مهم من بودم و دلم که..

اروند٬ وقتی وحشی می‌شه خیلی دیوونست..

چرا صورتم خیس شد٬ مگه با خاطره نوشتن آدم باید اشکش دربیاد...

هر منطقه‌ای حال و هوای خودش رو داشت...

رمل‌های تشنه‌ی فکه...

کانال کمیل٬ محاصره٬ تشنگی...

غربتِ شلمچه...

مظلومیتِ بچه‌ها تو هویزه٬ وقتی نیرو نفرستادن و

بچه‌ها رو زیر تانک...

علقمه... و و و...

خیلی از شهدا تو این خاکها جا موندن...

و رزقِ دعوتنامم و رزقِ رفیق شهیدم که یکی شد...

شهید حسین خرازی

 و خنده‌های شهید خرازی و لحن صحبت کردن شیرینش...

بقیه رو نمی‌دونم٬ اما من یکی٬ هر چه قدرم که بد باشم٬

تا ابد مدیونشونم... و خوشحالم که با همه‌ی بی‌معرفتی‌هام٬

بعد از چند سال٬ دلشون برام تنگ شد و گفتن پاشو بیا

پس هوامو داشته باشید شهدا

حرف زیاده٬ مجال٬ تنگ

.

#یعنی_باز_دعوت_می‌شم؟

#فقط_یه_گروه_بودیم

#خلوت

#جنوب_مناطق_جنگی

#سفر_عشق

#بهمن_ماه_نود_و_هفت

#دوکوهه


ثبت شد در

۱ اسفند ۹۷

الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۰ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر چی باشه تو وبلاگ حق آب و گل دارم.

روزهای خوبی سپری نشد. این روزهای بد با اتفاق‌های بدی هم که داره تو کشور رقم می‌خوره به برکت عزیزان همراه شده. از دل گرفتگی نگم که دیگه می‌خوام دل و بکنم و بندازمش یه کنار‌٬ اما حیف که روح هم رنج می‌کشه روح رو که نمی‌تونم جدا کنم مگه که خودش بخواد‌. وقتی یه مدت نمی‌نویسی انگار واژه‌ها از دست موقع نوشتن دارن فرار می‌کنن‌. تو اینستاگرام هستم و فعالیت می‌کنم. اما همیشه وبلاگ برام چیز نوستالژی‌تری بوده. مثله یه دوست قدیمی هست.

اینا رو می‌نویسم شاید برای روزای خیلی دور تو آینده. خدا کنه همه چیز خوب پیش بره برا همه برا منم بره. شبای محرم هست٬ اربابم امام حسین مطمئنم حواسش هست حتی اگه من قهر کنم با خدا و گاهی با خودش و... 

گاهی یه چیزی می‌خوای اما نمی‌شه. بد تو دودلی هم قرار می‌گیری اما آخرش نمی‌شه اون چیزی که ته دلت دوست داشتی...

نمی‌دونم قراره چه اتفاقای دیگه ای بیفته اما امیدوارم خوب باشن. افتادن اتفاق خیلی بهتر از نیفتادنش هست. تو اتفاقا هست که پخته‌ می‌شیم و گاهی البته می‌سوزیم. خدایا به حرمت همین شبای محرم حال دلامون رو خوب کن‌. و ان‌شاءالله همه شاد و سلامت باشیم.


الهی و ربی من لی غیرک ...
۲۶ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

داره بهار می‌شه. خیلی وقته ننوشتم این جا. نه که نخوام. نه که ننوشته باشم. اما از این پنجره نه. ابزارها عوض می‌شن اما کاش حس‌ها عوض نشن. نمی‌شدن.

داره بهار می‌آید. دیشب از پشت پنجره آشپزخونه وقتی شکوفه‌ها رو دیدم بهار و بیشتر حس کردم. بهار داره می‌آید. هرچی که تو خاک کاشتن می‌آد بیرون. جز آدما. آدمایی که رفتن و دیگه هیچ جوره نمی‌آن. مگه که تو خواب و خیال و رویا. بهار داره می‌آد. کاش امسال بهاری‌تر بشیم. برای خودمون و همه کسایی که ما باهاشون ارتباط داریم. زندگی را لحظه‌ای ارزش غم خوردن نیست. نه که من غم نخوردم. نه که نمی‌خورم. اما سعی کنیم. اول از خودم باید شروع کنم و خنده رو منتشر کنم. بیایم خنده رو منتشر کنیم. مهربونم بودن خیلی راحت‌تر از نامرد بودنه. بهار داره می‌آد. اونایی که نیستن و برای همیشه از پیشمون رفتن و نمی‌شه برگردوندند اما می‌شه قدر اونایی که هستن و بیشتر دونست. قطعاً مهربونی بی‌جواب نمی‌مونه. شاید یه وقتی ببینیم داریم جواب عکس می‌گیرم اما سوخت و سوز نداره. اگه سوزی هم داره قشنگه. سوختنی که خدا دیده تو قصد و نیتت چی بوده. پس بخندیم و شاد باشیم تو این روزای آخر سال و مهربان‌تر باشیم با هم. 

۱۵ اسفند ۹۶- کرج


الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر چی هم که اینجا کمتر بیام، باز وبلاگ قدیمی تره برام و حس خاطره انگیزیش بیشتره.

بازم تولدم شد، یه تولدِ غمگینه دیگه، مثه خیلی از سال های دیگه.

تولد امسالم مصادف شده با اولین روز ماه محرم، نمی دونم این تصادف خوبه یا بد. اما هرچی که هست دلم نشونه می خواد.

یا امام حسین هرچقدرم بد باشم دوست دارم. کربلات که مارو نبردی، هرچی گفتیم گفتی نه، باشه، اما حداقل یه نشونه بهم بده یه نشونه که بفهممش، یه کاری کن از این حال بد در بیام تو که می دونی چقدر داغونم، می دونم اگه بخوای می تونی، خدا که فعلا قهر کرده شایدم من قهر کردم، بهش می گم همه چیزت جبره، ناراحتم می شه

 اینجا راحت تر می نویسم چون یه جورایی دفتر خاطرم بود. چون کمتر من و اینجا می شناسن. انگار بیشتر می تونم خودم باشم. 

دلم این روزا حالش خیلی خرابه، موندم باهاش چی کار کنم که آروم بشه. یجورایی با این حال بدش مونده رو دستم و کاری از دست کسی انگاری برنمی آد، حتی انگاری امام رضام جوابش کرده. آخه می دونی اینجا دکترجواب کرده ها هم می رن پیش امام رضا و خیلی هاشون جواب می گیرن اما وقتی خود امام رضا جوابتو کنه اون وقت باید چی کار کرد.

یه روزی عاشق روز تولدم بودم و برام خیلی روزِ خاصی بود حتی خاص تر از روز اول عید اما حالا یکی از تلخ ترین روزای زندگیمه. دلم می خواست یه موشک می زدن و این روز و از تقویم و تاریخ حذف می کردن.

ذره ذره آب می شم اما به آخرم نمی رسم و تموم نمی شم. یعنی تموم می شم اما دوباره می سوزم و این دور ادامه داره، خدایا یا تمومش کن این همه سردرگمی و عذاب و درد از حال خوب و بهم بده و نشونه برا دلم یا... هرچند تو اون دنیا هم باید همچنان عذاب پس بدم.

وقتی می گم جبره پس نگو نیست.

بازم جز خودت هیچ کس و ندارم، اگه هستی کمک کن خیلی تنهام، خیلی حالم خوب نیست...


الهی و ربی من لی غیرک ...
۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۴۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر


دلم هوای باران داد...

از آن باران ها که ببارد و ببارد و ببارد...

هوای دل من تا ابد خیس است...

وقتی خاطره ها همه زندگی ات را بگیرند...

می فهمی خاطره ها همان ابرهای باران زای آسمان است....

 

پی نوشت: خیلی وقت بود ننوشته بودم اینجا.

امروز تولد امام رضاست...

و روز جمعه...

اللهم عجل لولیک الفرج

الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۳ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

شاید دوباره روزی در تو نوشتم...

الهی و ربی من لی غیرک ...
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه تو تکاپواند

یکی دنبال تکمیل سفره هفت سینشه

یکی دنبال ست کردن لباسای عیدشه

یه عده دارن برنامه مسافرتشونو می چینن و آماده سفرشون می شه

یه عده...

اما تو، تو کنج تنهایی خودت، از این همه دست و پا زدنای مردم تعجب می کنی و هیچ حسی به این تحویل سال نداری...

فقط می دونی یه سال بزرگ تر شدی

یه سال به مرگ نزدیک تر شدی

یه سال از همه خاطراتی که پشت سر خودت داری، دورتر شدی...

آخرِ سال خوبی نبود، خیلی ها پر کشیدن

و یکی از اون خیلی ها، دقیقا چند روز مونده به بهار، افشین یداللهی بود.

درسته که مرگ، ناگهانیه، اما این خیلی ناگهانی تر بود، جای ایشون و هنرشون  خیلی خالی می مونه....

اما چه می شه کرد، نظم دنیا همینه و همه چی برنامه داره

حتی رفتنامون.

خدایا حال دلامونو خوب کن.

خودت می دونی این یکی از دعاهای همیشگیمه.

ایشاالله تعطیلات به همه خوش بگذره.

و بهار زیبایی رو آغاز کنیم.

دیگه 95 به طور حقیقی هیچوقت تکرار نخواهد شد مگر در ذهن هایمان.


30 اسفند 95.


#خودنوشت

الهی و ربی من لی غیرک ...
۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چقد خاموش بود...

وقتی مزار استاد بنان رو دیدم فکر نمی کردم واقعا مزار صدای الهه ی ناز این طور باشه...

نه یه نشونه ای نه یه...

خیلی جا خوردم...

نشستم سر مزارش و الهه نازش رو پخش کردم و گوشش دادم...

حس خوبی بود...

حس یادآوری خاطرات...

حس...

مزار شاملو...

یه حس غربت عجیبی داشت...

تازه اولش که با بچه ها کلی گشتیم تا مزارهاشون و پیدا کنیم...

حس و حال خوبی بود...

دارم فکر می کنم وقتی عاقبت هممون خوابیدن زیر این خاکای سرده

پس چرا سعی نمی کنیم با هم مهربون تر باشیم و به جای اینکه مچ هم و بگیریم، بیشتر دستای هم و بگیریم...

مزار استاد بنان

مزار شاملو

با هم مهربون باشیم

الهی و ربی من لی غیرک ...
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر