امروز - من ...
پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ب.ظ
روز موعود بلخره رسید ...روزی که از خیلی روزها پیش منتظرش بودم ...کهف الشهدا...
حس خووبی بود...فقط امروز خیلی شلوغ بود ...چقد دلم می خواست می تونستم امشب دعای کمیل اونجا باشم ...اما ...
تو ارتفاعات تهران...تو اون بالا بالاهای شهر...یه شهری که از هر رنگ آدمی توش پیدا می شه ...
5 تا شهید گمنام تو یه غار---البته یکی از شهدا شناسایی شده ..به خواب مادرش اومده و آدرسش و داده و بعد با آزمایش DNA هویتش مشخص می شه ...
عجب جایی و شهدا برا خودشون انتخاب کردن...آخ چه حالی داره وقتی اونجا خلوته بری و بشینی و باهاشون حرف بزنی ...گریه کنی و زار بزنی...وقتی می ری تو غار انگار کاملا حس می کنی که وارد خونشون شدی ... و اونا منتظر ما هستن ...تا دستامون و بگیرن ...
حال خوبی بود ... دوست دارم باز برم ...خیلی زود برگشتیم متاسفانه ...ان شاالله دوباره به زودی..
***
...و اما بگم از اوایل شب امشب که رفته بودم نزدیک دانشگاه یه سری وسیله بخرم ...
داشتم بر می گشتم که چنان بارانی گرفت که سیل ... هرچند من بارون و خیلی دوست دارم...البته اگه حالم خوب باشه ...
خیلی ها کنار مغازه ها سنگر گرفته بودن ...اما خب من باید می رفتم ... حس خووبی بود ...
اما کاش جاده های آسفالت اصلی شهر هنگام بایدن بارون مسیری برای حرکت رودخانه های پر آب نشوند !!!(مسئولین الکی مثلا رسیدگی کنید !!! )
***
۹۴/۰۸/۲۸