احساس

تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

احساس

تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

احساس

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ...

آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ظاهرا قطار مرگ ریلش رو کج کرده این بار روی آشناهای ما
همین چند روز پیش بود که خبر مرگ یه آشنارو بهم دادن، و حالا دوباره امشب...
یک نفرِ دیگه
عجب دنیاییه
حالا بهمدیگه ظلم کنیم، هم و بسوزونیم، بهمدیگه آزار برسونیم
آخرش یه وجب خاکه و اون دنیایی که باید جواب تک تک این ظلم هارو داد
حالا دل بسوزونید شماها که بی حد و حساب این کار و می کنید.

پی نوشت: خدایا کمکم کن من از اون آدم هایی نباشم که راحت دل می سوزونن.
الهی و ربی من لی غیرک ...
۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰

صبح که منظره ی پشت پنجره را نگاه کردم

زمین چون صورتی که از اشک شبانه بارانی شده، از باران دیشب، خیس بود

این روز تلخ و سرد پاییزی

یادآور هجوم یکی از تلخ ترین اتفاق ها

کاش می شد زمان را برگرداند به قبل این روز

و نگذاشت هیچ وقت این روز برسد...

کاش می شد به گونه ای دیگر بود

از آن نوعِ کمیاب انسانی

که انسان های دیگر را دید

و بی انصافانه از کنارشان عبور نکرد

الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰

موندم تو کار این خواهر و برادر...

هفته ی قبل بود که رفته بودم قم و روز اربعین برگشته بودم...

دوباره این هفته سشنبه هم دعوتم کردن و رفتم...

تا دقایقی که کلا مات و شوکه بودم وقتی گنبد و می دیدم و تو صحن بودم...

دفعه قبل که رفتم دو تا چیز جا گذاشتم قم ، یعنی گم شدن

حالا نمی دونم گم شدن اون ها تاثیر داشتن یا نه نمی دونم ...

دوستم قبلش بهم گفت درباره قم رفتن اما من خیلی جدی نگرفته بودم

اما مثه که جدی بود چون این و وقتی دوباره روز دوشنبه زنگ زد که من خواب بودم و دوباره شب زنگ زد و درباره قم رفتن گفت فهمیدم..

اول قرار شده بود صب بریم و غروب برگردیم با دو تا از بچه ها

اما نشد و مجبور شدیم عصر بریم و شب تو حرم پیش بی بی معصومه موندیم

چه حس خوبیه وقتی جلوی ضریحش می شینی و باهاش درد دل می کنی و حرف می زنی و اشک می ریزی

مگه می شه بی بی حواسش به حالت نباشه

فقط نمی دونم چرا یه کاری نمی کنن برام تا از این حال بد در بیام...

شایدم می کنن من نمی فهمم...

بی بی معصومه بابت دعوتت ممنونم

درسته که این بار قسمت نشد جمکران برم با همه ی علاقه ای دارم اما شکر

من راضی و خوشحالم بابت این دعوت...

ان شاالله که برات کربلا رفتنه منم بی بی بگه که امضا کنن،مشهد و قم هم بهم زود زود بدن...

خدایا حال دل همه رو خوب کن

به حال منم یه نگاه کن

خدا جونم تو که داری می بینی خودت

حال دلم خوب نیستااا...



الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

داری می ری که ثابت شه 

دروغ بود عشق و احساست

قبول کردم دلیلاتو

دیگه هیچی نگو ساکت 

دیگه چیزی نگو می خوام

سکوتت حرف آخر شه

با اینکه بی صدای تو

محال زندگیم سر شه

هر روز من بی تو 

می گذره اما سرد

پیشم نمی مونی 

کاریش نمی شه کرد

تو می ری از دنیام

می ری به آسونی

من عاشق توام

تو عاشق اونی

بدون تو غم دنیا

سرازیر می شه رو شونم

باید یادم بره اسمت

ولی سخته نمی تونم

نمی دونم توی ذهنت 

خیالِ کی و می بافی 

فقط می دونم این و خوب

که تو خیلی بی انصافی

الهی و ربی من لی غیرک ...
۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰

بازم وداع...
خیلی سخته وقتی بعد چند روز از جایی که دوستش داری بخوای بری...برام همیشه این دل کندن سخت بوده و هست...
این بار برای اولین بار با مامانم همسفر مسیر قم شدم و البته برای اولین بار که بدون اردو اومدم قم
یعنی در اختیار خودم،منظورم اینه طوری نبود که شخص خاصی بخواد چیزی و تحمیل کنه و این برای من یعنی بهشت...
هر ساعتی که خودم می خوام برم حرم،شب تو حرم بمونم و...
فقط جای غم انگیز داستان اونجا بود که مجبور شدیم صبح اربعین از قم برگردیم...خیلی دلم گرفت...
به ضریح نگاه می کردم و اشک مهمون چشمام شده بود،به مامانم گفت بره می خواد به ضریح دست بزنه
آخه قسمت من شاید بشه اما مامانم معلوم نیست...
امیدوارم بهش خوش گذشته باشه و اگه من کاری کردم یا حرفی زدم که دلش شکست،به حرمت خود بی بی معصومه من و ببخشه واقعا نمی خواستم تو این سفر هیچ جوره ناراحتش کنم.
الان کنارم تو قطار خوابیده و تو مسیر برگشتیم
می خواستم برای عصر بلیط بگیرم اما پر شده بود...
و اما بگم از گم شدن یا بگم جا گذاشتن وسایلام
سیوشرت خوشگلم که باهاش خاطره داشتم و دوستش داشتم...
چادرم...
می گن خوبه تو زیارت وسیله گم کنی
حالا ببینم برای من چه اتفاق خوبی می افته...!
خدا کنه بی بی معصومه واسطه شه برای سفر کربلام و به زودی هم برم پیش داداشش...
فکرشم نمی کردم امسال اربعین برم قم،درسته تو پیاده روی از حرم تا حرم امسال نبودم
اما بازم شکر
بابت این دعوت اونم این شکلیشش ممنونم از شما و همه که واسطه شدن...
درسته که خیلی از دوستام رفتن کربلا،اما فکر می کنم شاید اشکای چهارشنبمم بی تاثیر نبود تو مجوز این دعوت،شایدم دل مامانم...
ویه چیز دیگه که خدا رو شکر مامانم تونست غذای حرم رو بخوره، خیلی تو دلش افتاه بود...
خدایا ممنونم ازت
30-8-95
قطار قم- تهران 

الهی و ربی من لی غیرک ...
۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰

سوزش سرمای شدیدی چند روزه که هوا رو خیلی سرد کرده و ما در حال منجمد شدن هستیم.
تو کلاس نشسته بودم و استاد داشت بخش هایی از یکی از داستان ها رو می خوند
و برف پاییزیِ ریزی می بارید
و من نگاهمو دوخته بودم به منظره ی پشت پنجره ی کلاس
و صدای داستان خوندن استاد گوشم و پر می کرد و تصویر پشت پنجره چشم هام رو ...
به این فکر می کردم که شاید چند سال بعد دیگه هیچ وقت این لحظه ها تکرار نشن
و می دونم که دلم برای این لحظه ها تنگ می شه ...

2 آذر 95

الهی و ربی من لی غیرک ...
۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۳:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰