گاهی به تو برمیگردم...
داره بهار میشه. خیلی وقته ننوشتم این جا. نه که نخوام. نه که ننوشته باشم. اما از این پنجره نه. ابزارها عوض میشن اما کاش حسها عوض نشن. نمیشدن.
داره بهار میآید. دیشب از پشت پنجره آشپزخونه وقتی شکوفهها رو دیدم بهار و بیشتر حس کردم. بهار داره میآید. هرچی که تو خاک کاشتن میآد بیرون. جز آدما. آدمایی که رفتن و دیگه هیچ جوره نمیآن. مگه که تو خواب و خیال و رویا. بهار داره میآد. کاش امسال بهاریتر بشیم. برای خودمون و همه کسایی که ما باهاشون ارتباط داریم. زندگی را لحظهای ارزش غم خوردن نیست. نه که من غم نخوردم. نه که نمیخورم. اما سعی کنیم. اول از خودم باید شروع کنم و خنده رو منتشر کنم. بیایم خنده رو منتشر کنیم. مهربونم بودن خیلی راحتتر از نامرد بودنه. بهار داره میآد. اونایی که نیستن و برای همیشه از پیشمون رفتن و نمیشه برگردوندند اما میشه قدر اونایی که هستن و بیشتر دونست. قطعاً مهربونی بیجواب نمیمونه. شاید یه وقتی ببینیم داریم جواب عکس میگیرم اما سوخت و سوز نداره. اگه سوزی هم داره قشنگه. سوختنی که خدا دیده تو قصد و نیتت چی بوده. پس بخندیم و شاد باشیم تو این روزای آخر سال و مهربانتر باشیم با هم.
۱۵ اسفند ۹۶- کرج