احساس

تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

احساس

تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

احساس

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ...

آخرین مطالب

هر بار خواستم برم قم نشد ...شایدم تقصیر از خودم بوده - دوست ندارم صبح برم و برگردم - خیلی دوست دارم شب تو حرم باشم ، اما وقتی اردو می ری مجبوری که صب بر ی و غروب برگردی ....

بعد اون دعوتی که خدا کرده بود و من به مهمونیش رفته بودم ،  حالا یه کادو داده بهم ... سفر قم ...

چیزی که قبل عید می خواستم برم و نشد ، و حالا...

البته باز با خداست این رفتن ...

متاسفانه باز هم صب می برن و شب نمی شه موند ... اما خب دیگه می خوام برم ، البته ان شاالله ...

ان شاالله که از حضرت معصومه ، کارت دعوت داداشش هم بگیرم ، دلم برای مشهدالرضا تنگ شده ، آخ چی می شه تابستون برم مشهد ...

کاش لیاقت این دعوت و داشته باشم ...

من خیلی از این خواهر و برادر به خاطر همه چیز ممنونم...خودشون می دونن...

 

الهی و ربی من لی غیرک ...

پی نوشت : آخه وسط بهار آدم سرما می خوره ؟! اینم اینطوری...

اینم الان که می خوام برم پیش حضرت معصومه ...

چی بگم .. شکر ...

الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰

امروز کلاس یه درس عمومی بود ، ...

ما داریم با استادها صحبت می کنیم هفته اول خرداد رو دیگه نریم کلاس ، مخصوصا که یکشنبه 2 خرداد نیمه شعبان هست .

که از اواخر اردیبهشت بریم خونه . آخه نمی دونم کدوم تفکری می گه که با شروع ماه مبارک رمضان باید امتحانات پایان ترم هم شروع بشه!!! 

اونوقت یه دانشگاه مثل دانشگاه ... بنابر شنیده ها قراره قبل از شروع ماه مبارک،یا حداقل اوایلش امتحاناتش تموم شه ...

نمی دونم تو این دانشگاه قراره ماه رمضون نیاد یا اون دانشگاه خیلی مذهبی هست ... !!!!

اینا همه رو گفتم تا بگم ما داریم با استادای درس های تخصصی صحبت می کنیم که هفته اول و نریم کلاس اونوقت امتحان این درس عمومی رو گفتند که 9 ام خرداد برگزار می شه ./..یعنی چنان بغضی گلومو گرفت که خدا می دونه ، دلم می خواست های های گریه کنم ... منی که برنامه ریزی کردم آخر اردیبهشت برم خونه ...

با 2 تا از استادها هم صحبت کردم ، یکیش که گفت ما هم دوست داریم زودتر امتحان گرفته بشه اما گفتن 9 ام .

به یه استاد دیگه هم گفتم ...هیچی معلوم نیست ، وای خدایا اگه واقعا امتحان قرار بشه 9 ام گرفته بشه عملاً فرجه هام از بین می ره ...

از اون طرف امتحانارو می ذارن تو ماه رمضون و 5 تا امتحان پشت هم و .... از اون طرف فرجه هامونم ازمون می گیرن ...

آخه خدایا این انصافه ... خدایا خودت یجوری درست کن ...

الهی و ربی من لی غیرک 

الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


امروز یکی از روزهای خیلی سنگینه منه ، سنگین از این لحاظ که 4 تا کلاس دارم تو این یک روز ، و از کله ی سحر می رم  و غروب بر می گردم

هووووف...گفتنش هم وزن سنگینی داره ، حالا خوبه که من رشتمو دوست دارم 

تو آخرین کلاس بودم و یک درس عمومی - این استاد محترم همیشه زودتر از زمان معمول کلاس رو تعطیل می کنه ، البته استاد خوبیه ،

اما از خوش شانسیه من ، دانشگاه خیلی گرامی مون یه برنامه شاعرانه گذاشته و چند تا شاعر و دعوت کرد ، اونم تو یه روزی که وسط هفته است و واقعا نمی دونم انگیزشون از این حرکت چی بوده ، بعد سومین کلاس از کگل روز و اولین کلاس بعد از ظهر یه سری زدم به سالن اجرای برنامه

خوب بود جمعیت زیادی اومده بودن ، من خودم علاقه ی زیادی به شعر دارم ، اما اگه یه برنامه بود که خیلی بدرد زندگیشون می خورد خیلی کمتر می اومدن ....همینه دیگه ...

بگذریم ...ما که از اونجا موندیم ...االبته بماند بعضی از شعرهای یکی از این شاعرهای مذکور را کمی دوست داشتیم اما قسمت ما نبود در این مجلس می و طرب باشیم  و نبود حضور سبزمان در آن خیل جمعیت فریاد می زد....

در حال سرکشی به مجلس می و طرب بودیم که یکی از دوستان بنده را دید و پیشنهاد بستنی خوردن را بر سرمان انداخت ، بنده که ظهر هم بستنی خورده بودم به علت علاقه ام به این نوع از خوردنی با او همراه شدم ...البته دقایق زیادی نمانده بود که کلاس بعدی شروع شود ...

با هم رفتیم و بستنی گرفتیم... و هنوز بستنی به اتمام نرسیده بود که استاد را در راه رویت کردم ، و خب نه می شد بستنی را بندازی و اسراف کنی و نه می شد قورتش دهی و در آن فرصت کم باقی مانده تمامش کنی ...پس ناچار شده و به استاد گفته و اجازه گرفته و لحظاتی بعدتر به کلاس وارد گشتیم ...

ساعت نهایتاً 5:15 قرار شد که از طرف دانشگاه برای دیدن فیلم بادیگارد به سینما برویم ، بنده داشتم در درون خودم حرص می خوردم از اینکه استاد امروز را استثناً بر خلاف همیشه خیلی بیشتر از حد معمول نگه داشته است ...کلاس که تمام شد از کلاس جست زدم  بیرون ، زیرا از عید تصمیم گرفته بودم که این فیلم را بپینم در سینما هر چند دیدن فیلم در سینما آن سکوتی را که می خواهی از تو غارت می کند

خب مثه باد می رفتم و باد هم می وزید ...به نقطه ای رسیدم که چندین متری را  با اتوبوسی که من باید سوارش می بودم از جلوی چشمان ناباور من عبور کرد ...و موبایل این وسیله ارتباطی که هر وقت به آن نیاز داری به کارت نمی آید در لحظات اولی که مرغ از قفس پرید به دادمان نرسید ...

و بنده ماندم و مجلسی که نرفته بودم و اتوبوسسی که رفته بود بدون من ، البته دیر راه افتاده بودند و من به یکی از مسئولین که زنگ زده بودم ، فرمود : بدو ...

ابه هر حال ما ماندیم تنهای تنها ... و از آنجا که بنده آدمی هستم که برای رسیدن به بعضی از اهدافم تمام تلاشم را می کنم  خودم را با اتوبوس به سینما رساندم ...

درست است دقایقی از فیلم را از دست دادم ، اما خب بیشتر فیلم را دیدم و بد نبود و دوستش داشتم تا حدودی ....

تصور

 نداشتم که گریه ام بگیرد اما لحظات آخر فیلم ...

.....

این هفته را از بس شب ها کم خوابیدم حس می کنم شده ام مثله این آدم های بزرگ که نمی توانند بخوابند زیاد

و احتمالا تا آخر هفته نیز روند به این منوال ادامه دارد و من موفق به خواب صبحگاهی نخواهم شد ، باشد که شب را غنیمت دانم و زودتر بخوابم اگر صبح را ندارم ...

" الهی و ربی من لی غیرک "

الهی و ربی من لی غیرک ...
۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰


نمی تونم بگم قلباً دوس نداشتم ، ولی شرایط و که دیدم ترجیح دادم نرم

اما غروب خودت دعوتم کردی ...

نمی دونم قضیه چیه ، همچین اتفاقایی قبلا هم برام افتاد

حالا که دعوتم کردی پس خودت کمکم کن که از پسش بر بیام  و شرمنده نشم ...

الهی و ربی من لی غیرک ...

 

الهی و ربی من لی غیرک ...
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰

سلام

خدایا امشب به نیت دعای کمیل رفته بودم ..اما ...

خودت حالا که دعوتم کردی ...حالا که ناله هامو شنیدی ...

خودت خواستی بیام...حالا که خودت خواستی من و کمکم کن ...

الهی و ربی من لی غیرک ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...

الهی و ربی من لی غیرک ...
۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰

جووووونم در اوووومد تا بلیط گرفتم

حتی تا آخرین لحظه می خواستم انصراف بدم

مامانمم کنارم وایساده بود

لحظه آخر فکر کنم انصرافم زدم اما ...

چقد سخته بعد یه تعطیلیه طولانی باید برگردی

باید دور شی از خونت

و نمی دونی دفعه دیگه ای وجود داره که به خونه بیای...

زنده هستی ...

هووووووووف

خدایا خودت به هممون کمک کن ...

این جدایی ها جوون آدم و در می آره ...

پی نوشت : فقط چند ساعته دیگه مونده تا اینکه برم ، کاش دل نداشتم

دلم برا خونمون تنگ می شه ...

لعنت به جدایی ها ...

خیلی سعی کردم بابامو راضی کنم خونه مونو بفروشیم و بیان تو شهری که من هستم

اما بابام نمی تونه اینجا رو ول کنه...نمی تووونه...

بغض...حال بد...


الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

بارون تمام طول شب و بارید و هنوزم داره می باره

نمی دونم از غم کی یا چی داره این همه اشک می ریزه آسمون...!

 من عاشق این بارونام ، اما حیف که تو اون شهر که می رم از این بارونا نداره...

خیلی وقته ننوشتم...و این خیلی بده ...

کم کم رسید روزایی که باید می رسید

(اونم بعد یه تعطیلات نسبتا طولانی... )

همون روزای دوباره خداحافظی از خانواده و خونه و ...

این رفتن هر جور حساب کنی خیلی سخته ، خیلی ...

گاهی چقد ربات بودن خوبه ...

امشب بابام گفت اگه اشتباه نکنم ،دیگه مهمونم دیگه...

واقعا همیشه آدما تو این دنیا مثه یه مهمونن

کاش بعد رفتنمون بگن ، چه مهمون خوبی بود...

هر چی هم باشم ، وقتی نباشم جام تو خونه خالی می شه ...

حالا جدا از این حرفا و صحبت های دلی ...چقد برا این تعطیلات برنامه داشتم و

 کتابامو آوردم که از این زمان استفاده درست کنم

اما واقعا نمی دونم چی شدکه اینطور شد ..شایدم می دونم:-(

(الان خیلی نادمم :-( ، کاش زمان به قبل از شروع تعطیلات بر می گشت ... )

خدایا ختم به خیر کنه همه چیزو ...

خدایا خودت یه کاری کن ، کمکم کن

به همه کمک کن ، به منم کمک کن ...


الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰

شازده کوچولو رفت و باز به گل های سرخ نگاه کرد . به آن ها گفت : 

- شما هیچ به گل من نمی مانید . شما هنوز چیزی نشده اید .

کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده اید .

شما مثل روزهای اول روباه من هستید . او آن وقت روباهی بود مثل صدها هزار روباه دیگر . اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی همتا است . 

و گل های سرخ سخت رنجیدند .

شازده کوچولو باز گفت : 

- شما زیبایید ولی درونتان خالی است . به خاطر شما نمی توان مرد . البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می ماند ولی او به تنهایی از همه ی شما سر است . چون من فقط به او آب داده ام ، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته ام ،  فقط او را پشت تجیر پناه داده ام ، فقط کرم های او را کشته ام ( به جز دو یا سه کرم که برای او پروانه شوند ) ، چون فقط به شکوه و شکایت او ، به خودستایی او ، و گاه نیز به سکوت او گوش داده ام . زیرا او گل سرخ من است .

آن گاه پیش روباه بازگشت و گفت : 

- خداحافظ ! ...

روباه گفت : خدا حافظ و اینک راز من که بسیار ساده است : 

بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید . آن چه اصل است از دیده پنهان است .

شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد : 

- آنچه اصل است از دیده پنهان است .

- آنچه به گل تو چندان ارزش داده عمری است که تو به پای او صرف کرده ای .

شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد : 

- عمری است که من به پای گل خود صرف کرده ام .

روباه گفت : آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی . تو هر چه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود . تو مسئول گل خود هستی ...

شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد : 

- من مسئول گل خود هستم ...

......................

بخشی از کتاب شازده کوچولو 

زیاد از این کتاب شنیده بودم اما هیچوقت به طور جدی تصمیم نگرفته بودم بخونمش

اما بلخره خوندمش.. 

کوتاه بود و خوندنی و تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ...

انقدی که دوست داشتم شازده کوچولو بشم ...


الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
الهی و ربی من لی غیرک ...
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰

به گریه افتاده حسینم تو کوچه 

بمیرم ترسیده ، ای وای

گرفته دستاشو حسن روی چشماش

چه ها رو که دیده ، ای وای

تویی همه آرامشم ، دارم نگرانت می شم 

ازت خجالت می کشم ، زهرا

شده شب تنها شدن ، همه مدینه اومدن

دل من و آتیش زدن ، زهرا 

من و بار غم ، غم یک عالم 

تو و قد خم و تو قد خم 

امان از غربت 

گرفتی دستت رو به دیوار

 وای از من نیومد کاری از دستم 

گرفته دستم رو طناب بی رحمی ، من از تو شرمنده هستم

اگه علی تنها نبود ، خونه نمی شد غرق دود 

رخ تو نمی شد کبود ، ای وای 

کوچه پر نامحرمه ، می گه با ناله فاطمه 

علی غریب عالم  ِ ، ای وای

خدا می دونه ، چشام بارونه ، دلم پر خونه

امان از غربت ، امان از غربت ...

شکستم تا دیدم ، نشستی رو خاکا ، شکستم چون پهلوت زهرا 

غلاف شمشیرا ، چه داغی ، چه زخمی گذاشته رو بازوت زهرا 

تو و آتیش و التهاب ، تو و غمای بی حساب 

علی شده خونه خراب ، ای وای 

تو و یه شهر بی وفا ، تو و صدای خنده ها 

شده پریشون مرتضی ، ای وای

امان از آزار ... امان از دیوار ... امان از مسمار

امان از غربت ...



الهی و ربی من لی غیرک ...
۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر